چون خجالت می کشیدم و به این فکر می کردم که چطور می توانم از این مخمصه خلاص شوم. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود: با عرض پوزش، من باید در زمان اشتباه آمده باشم و در زمان دیگری بیایم. اواخر تابستان بود و پرتقال های تازه چیده شده روی میز گذاشته بودند. گفتم و صبر نکردم وقتی از پله ها پایین رفتم، شنیدم که پدر مارکیتا گفت: خواهش میکنم مشکلی نیست بالکن ما، حداقل یک پرتقال بخور. رفتم پایین توی حیاط خونه. خدمتکار دم در خانه ایستاده بود و از حیاط بیرون رفت و مثل برق به سمت من آمد و گفت: کی میای صحبت کنیم؟ صدای او مانند صدای قلقلک یک سکه نقره بود. موهای نرم او را باد روی شانه هایش می زند و دو طرفش دو اقرأ المزيد…
الكاتب: Mohammed Ridha
مرتضی جواب نهایی را به او نداد. پس از اصرار و اصرار رجبوف، مرتضی به پذیرش روانی او از موضوع پی برد.
مرتضی جواب نهایی را به او نداد. پس از اصرار و اصرار رجبوف، مرتضی به پذیرش روانی او از موضوع پی برد. من ظهر آنجا خواهم بود، وقتی کار شما در مدرسه تمام شد، لطفاً فوراً به آنجا بیایید. چند دقیقه بعد از پایان مدرسه، مرتضی به آنجا رفت. 2 اولین ملاقات او با مارگاریتا، همراه موقت من در زندان بود که به آن ملاقات اهمیت زیادی داد، که او را از یک زندگی رکود، کسالت و روتین بیرون آورد و با آن ملاقات، زندگی معنا و رنگ جدیدی به زندگی بخشید. . او در آخرین ملاقاتشان به او فریاد زده بود: “مارگاریتا، مارگاریتا، به هیچ کس، به کسی نگو…” شاید آخرین ملاقات بین آنها نبود. در زندان یکی از آنها دیگری را دید، شاید مارگاریتا ناگهان او را در حالی که اقرأ المزيد…
کلید رمز زندگی مردان در دست زنان است.
کلید رمز زندگی مردان در دست زنان است. اسمش مارکیتا بود. این نام را در دفتری از برخوردهای زندانیان خواندم. ما مستحق دریافت پانزده ریال در هفته هستیم. خانواده های ما می توانند هر هفته به نام ما به اداره زندان پول بفرستند تا ما به نوبت آن را دریافت کنیم. بر این اساس رسیدی به نام زندانی صادر می شود. این فیش ها را به ما می دهند، نام گیرنده در دفتر زندان نوشته می شود و بعد ما زندانیان، رسید مبلغ را امضا می کنیم. در رسید مرتضی در مقابل عبارات چاپ شده نوشته شده بود: «نام، نام خانوادگی و آدرس پرداخت کننده: «خانم مارگاریتا». در ابتدا، هر وقت از او می پرسم: “مارگاریتا کیست؟” او می گفت: “من او را نمی شناسم.” اما مارکیتا همیشه برای او غذا، لباس اقرأ المزيد…
دسته سوم شامل کسانی است که در پنج یا شش سالگی به زندان آمده اند
دسته سوم شامل کسانی است که در پنج یا شش سالگی به زندان آمده اند در زندان روش های دزدی و کلاهبرداری را آموختند و پس از رسیدن به سن پانزده سالگی و پس از سال ها غربت و جنایت با اسلحه به دزدی و کشتن دیگران رفتند. این گروه که به آن «خیلی قاتلان» می گویند، همان گروهی است که جامعه به قصد دزدی و جنایت مطرح می کند! من انتظار داشتم در زندگی مرتضی زنی باشد که در شکل گیری زندگی او تاثیر زیادی داشته باشد و غذایی که به دفتر زندان فرستاده شد و به ما منتقل شد، “مارگاریتا” بود. فرض کنید شما یک قاتل هستید، شما خاطراتی از یک زن دارید، درست است؟ فایده شرکت در این گفتگو چیست؟ فایده این است که شما زنده خواهید ماند و می توانید زندگی شادی داشته اقرأ المزيد…
دست رجبعلی رجبوف را گرفت و آزادانه رقصیدند. صداهای این “رقص مرگ” وحشتناک بدنم را لرزاند.
دست رجبعلی رجبوف را گرفت و آزادانه رقصیدند. صداهای این “رقص مرگ” وحشتناک بدنم را لرزاند. می بینم که معابد جلوی چشمم می رقصند… من خودم حکم او را خواندم: «مرتضی اف. ابن جواد و به اتهام قتل عمد رجبعلی رجب زاده فرزند حاج رجب بادکوبه مقیم تهران…» پس از چند جمله که به خاطر ندارم، حکم به این ترتیب ادامه می یابد. «با توجه به گزارشات و تحقیقات امنیتی واصله در پرونده وی و اعتراف صریح متهم به جرم در دادگاه و با توجه به اینکه این امر در دادگاه ثابت شده است» پس از آن چند جمله می آید و در نهایت به این شرح خاتمه می دهد: «به استناد ماده 10 قانون مجازات عمومی حکم اعدام صادر میشود…» با خونسردی حکم را خواند، برعکس، انگار تمام اضطرابی اقرأ المزيد…
قص مرگ
قص مرگ برتری شما ترجمه دکتر. عبدالعلی کاظم الفتلاوی دیروز صبح او را بردند. دو روز است که او را برده اند. از دیروز تا الان صدای آهنگ رقص ماکابره توی گوشم می پیچه. مرتضی دست رجبعلی رجبوف را می گیرد و نیمه شب از قبرش بیرون می آید. جسد دیگری با استخوان بازوی دختری روی جمجمه مرد جوانی مینوازد، آهنگی وحشتناک از “رقص مرگ” گورها دهان باز میکنند، اسکلتها از گور بیرون میآیند و همگی آواز مرگ را میخوانند و مهر میزنند. پا روی زمین مارگاریتا با چهره غمگینش اما زنده و متفکر فقط می خواهد مرتادا را از این رقص گروهی خارج کند. دیروز او را بردند. او را از ما گرفتند. یک نفر که سه ماه با هم بودیم یه نفر که باهاش دعوا میکردیم و بعد هم ازش اقرأ المزيد…
راز روزهای آینده نویسنده ایرانی: مه دخت کشکولی انتشارات: شباویز ترجمه عبدالعلی کاظم الفتلاوی داستانی از ادبیات کودک خورشيد هنوز طلوع نکرده بود. کلاهت را به من قرض می دهی؟ کوه از او پرسید: و با آن چه می کنید؟ اقرأ المزيد…
پس باید ببرمت مدرسه.
پس باید ببرمت مدرسه. – نه، نه، دیروز اولین روز بود، اما امروز جاده ای را می شناسم که به آنجا می رسد و می توانم تنها بروم… دیگر خسته نمی شوم، دوستانت منتظرت هستند. زهرا با این استدلال نتوانست اقرأ المزيد…
داستان (عبای عرضه شده)
داستان (عبای عرضه شده) نویسنده: محمد نبی زاده ترجمه دکتر عبدالعلی کاظم الفتلاوی دخترک سریع کفش هایش را بست و کیف مدرسه اش را روی پشتش گذاشت و به سمت در رفت اما به محض اینکه به در رسید مادرش اقرأ المزيد…
هزینه های عملیاتی در پیش نویس بودجه با توجه به صادرات 3250 میلیون بشکه نفت خام بر اساس میانگین قیمت 42 دلار در هر بشکه
هزینه های عملیاتی در پیش نویس بودجه با توجه به صادرات 3250 میلیون بشکه نفت خام بر اساس میانگین قیمت 42 دلار در هر بشکه به 120.5 تریلیون دینار افزایش یافت، در حالی که هزینه های عملیاتی در بودجه سال اقرأ المزيد…