چه کسی موقعیت ما در خور آباد را برای مهاجمان فاش کرد؟ و می دانید که هیچ کس نمی تواند جای ما را به راحتی پیدا کند. ما هنوز از خانه بیرون نرفته ایم، پس چگونه می توانند ما را ردیابی کنند؟ چه کسی راز ما را فاش کرد؟ چه کسی از ما این کار را انجام داد؟

زراوند مشت هایش را محکم گره کرد، چشمانش تقریباً از حدقه بیرون زدند، با عصبانیت، و دور حیاط خانه رفت و آمد کرد.

کرانپا می پرسد: “او کیست؟”

بانو کرزاوان می پرسد: او کیست؟

این جمله بانو کرزوان را شوکه کرد و او ناگهان دیوانه شد و از جای خود بلند شد

گفت: چرا خودمان را مسخره می کنیم؟ همه می دانید مقصر کیست. او از ما نیست. این نطفه و میراث اعراب است. او شیطان است. که از آن صورت سیاه و موهای مجعد آمده است. ما دروغ نمی گوییم ما شیطان نیستیم. شیطان همان کسی است که بذر خود را در ما کاشت. شیطان عرب کسی است که ما را به این سرنوشت شوم کشاند. او باید کشته شود. ما باید او را از بین ببریم. ایرانی دروغ نمی گوید. ایرانی منافق نیست. آن خون کثیف اعراب در رگ هایش جاری است. اندیشه عرب ( مهاجم ). غارت و دزدی. ویژگی شیطان. شیطان عرب است. سه سال و من همسر او هستم. جز ناامیدی و از دست دادن چیزی ندیدم. چشمان زهرآلود و حریص او، دستان سیاه کثیفش، همه از صفات شیطان است. هر دو او ایران را دوست ندارد. از آن چادر بیابان آمد. آب و خاک این مملکت را دوست ندارد. از ما نیست. از خاک و شن بیابان اشباع شده بود. دلش منفور است. این شیطان است. شیطان. شیطان!”

-کف دست!

         زن فریاد می زند. زراوند او را ساکت کرد. کرانپا با نگاهی پیروزمندانه به آن نگاه کرد. همه مدتی سکوت کردند. زروند به گوشه حیاط می رود و دوباره کامش را روی دستانش می گذارد. زن روی تراس نشسته است. همه می دانستند که پسر ارنوز، کرزوان، مخلوق اعراب است، اما هیچ کدام او را باور نکردند.

زروند با خود می گوید: باور نکردم… کورزوان پسر آرنویز است؟

-نه کرزوان بن الغازی، شتر خوار، ژربیل خور، خیمه نشین، شیطان کثیف با چشمان زهرآلودش، چگونه باور نمی کنی؟ آیا نمی دانستی؟ که هیچ چیز بدتر از یک مهاجم (عرب) نیست آیا در دین ما چیزی فجیعتر از دزدی و غارت نیست؟ مگر نکشتند، پول فقرا را نخوردند؟ آیا ایرانی بودن انسان جرم است؟ به نام این دین جدید چه پلیدی و ناپاکی ناپسندی در این دین مرتکب نشده اند؟ پس چطور ممکن است به کرزوان مشکوک نباشد؟ تو می دانستی و من می دانستم که تو مقصری چون با شیطان همدردی کردی! تو باهاش همکاری کردی و شیطون شدی من از تو سیر شدم چرا از خونه بیرونش نکردی؟ چرا شیطان را نکشتی؟ این شیطان مهاجم (عرب) عامل همه بدبختی ها و مصیبت های او بود.

اما بس است از این بی عملی! من از زندگی با این شیطان خسته شدم، خسته شدم.

زن گریه می کرد و هق هق می کرد و سخنان زراوند او را تا اعماق تکان داد.

کرانپا گوشه ای نشسته بود و به دسته شمشیرش تکیه داده بود.

-وصیت مادرش نبود؟

-این چه فرمانی است؟ با چه پاداشی به مادرش می دهد آیا روح مادرش خوشحال نمی شود که این پسر را از خانه شما بیرون کند و ایرانی ها را از شر او خلاص کند؟

کارانبا گفت: مادرش امیدوار بود که او ایرانی شود، اما حتی ایرانیان نیز از صفات شیطانی او در امان نبودند، زیرا آنها مهاجم (عرب) می شدند.

زراوند سرش را به زمین انداخت و سکوت همه را فرا گرفت.

ناگهان دو عرب وارد حیاط خانه می شوند. صورتشان سیاه و خاکی و گردنشان کثیف بود و یکی از آنها شنل سبزی به گردن داشت. یک پارچه ابریشمی سبز رنگ دور سرش پیچیده بود – که حتماً زمانی چادر یک دختر ایرانی بوده است – و پابرهنه بود. و اما دیگری، نیزه ای در دست داشت و یک چشم بود و با چشم دیگرش زشت و جسور به نظر می رسید. وقتی می خندید، لب های پهن و کلفتش شبیه دهان سگی بود که در قصاب نفس نفس می زد، دستانش خون آلود بود و شالش لکه هایی از خون تازه داشت که هنوز خشک نشده بود. زروند از جای خود می پرد و در مقابل بانو کرزوان می ایستد، اعراب مهاجم با چشمان خود همه جای خانه را می کاوشند و یکی از آنها می پرسد: زروند کیست؟

همسر کرزوان دیوانه شد: آخرین کاری که کرد را دیدی؟ سحر از اینجا رفت و پیش ما برنگشت… کی تو را فرستاده اینجا؟ چه کسی این خانه را به شما نشان داد؟ کرزوان؟ اینطور نیست، کرزوان؟

زراوند هل داد و پیش رفت. مهاجم (عرب)، قاتل، آستین‌ها را بالا می‌زند، زروند دستش را هل می‌دهد و عرب یک‌چشم به سرعت تازیانه‌ای را از زیر عبایش بیرون می‌آورد و به صورت زروند می‌زند. کرنبری شمشیر خود را می کشد، مهاجمان دیگر (عرب) وارد حیاط خانه می شوند و دعوا آغاز می شود.

کرزوان با شمشیر راست و چپ با اعراب می جنگید و بر زمین می خورد. و خونش جاری می شود. بانو کرزوان خود را بر روی زخم هایش می اندازد. اعراب مهاجم وحشی می خندیدند…

سینه هایش را با قیطان هایش می پوشاند و سرش را بین زانوهایش پنهان می کند.